آوینآوین، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

برای آوین عزیز

...

من خدایی دارم، که در این نزدیکی است نه در آن بالاها ! مهربان، خوب، قشنگ چهره اش نورانیست گاه گاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من او مرا می فهمد ! او مرا می خواند، او مرا می خواهد، او همه درد مرا می داند یاد او ذکر من است، در غم و در شادی چون به غم می نگرم، آن زمان رقص کنان می خندم که خدا یار من است، که خدا در همه جا یاد من است او خدایست که همواره مرا می خواهد او مرا می خواند او همه درد مرا می داند ...
24 مهر 1391

موضوعی که مامان رو نگران می کنه!!

شاید بعضی از رفتارها ازنظر بعضی ها حسن باشه و از نظر بعضی های دیگه عیب !‌ در مورد رفتارهای شما بعضی از چیز ها را من عیب می دونم در حالی که برای دوستام تعریف می کنن فکر می کنن که خصوصیت خوبیه! یکی از این رفتارها که واقعا داره من رو نگران می کنه فهمیدن بیش از حد ت هست مامانی! به طوریکه اصلا نمی شه به عنوان یه بچه ٢ ساله روت حساب باز کرد خدا را همیشه به خاطر داشتن دختری مثل تو شکر می کنم . اما می دونم این بچگانه فکر نکردنت در درجه اول برای خودت خوب نیست . بزرگ می شی در حالی که بچگی نکردی! گاهی اوقات مثل ادم بزرگها  حرف می زنی و یا رفتار می کنی! این موضوع علاوه بر اینکه برای ما ناخوشایند هست کودکی رو هم ازت می گیره! می دونم خودت هیچ ...
23 مهر 1391

گل یا پوچ کوچولو ؟

عاشق بازی کردنتم مامانی.خیلی که کوچولوتر بودی با هم این بازی می کردیم و دیگه تعطیلش کردیم تا چند روز پیش!‌ یعنی یه جرز زن به تمام معنا هستی زِبِلَک!! تو هر دو تا دستات را خالی میذاری و رو به من :"کدوم دستِ؟"  یا اینکه اگه تو دستت چیزی بذاری و من اون دستت را به درستی انتخاب کنم دست خالیت را می اری بالا و می گی "چی؟ این دست؟" بعد من می گم نه اون دست ولی شما باز حرفت را تکرار می کنی و .... 
18 مهر 1391

آوىن و مهارت های زندگی

دختر گلم سلام! خوشحالم و مطمئنم وقتی این نوشته ها رو می خونی مهارت زیادی تو زندگیت آموختی و امیدوارم از مهارت هات نهایت استفاده را ببری! چهارشنبه تو مهدت جلسه اولیا و مربیان بود و در مورد روش آموزش شما صحبت می کرد. مدیر مهدتون سابقه مربی گری توی مهد های اسکاندیناوی رو داره و همیشه  سعی می کنه که ما رو با روشهای آموزشی جدبد آشنا کنه! در این جلسات در واقع با روشی که شما طبق اون آموزش می بینین آشنا می شیم!همین علم جدید و اطمینانی که ما به این مهد داریم باعث شده که با شهریه نسبتا بالاش کنار بیایم! خلاصه اینکه تو این جلسات چیز های زیادی یاد می گیریم از نحوه ریختن آب از تو پارچ تو لیوان گرفته تا باز کردن پارچه ...
18 مهر 1391

این روز های آوین

مامان رو به آوین : what's your name آوین:"آوین آظیمی" مامان : How Are you آوین: آ (I)فان(Fine) تنتی (thank)یو (you)  ------- توی ذهن کوچولوت خیلی خلا قیت داری مامانم . مثل اینکه دارم کلم بروکلی رو ریز می کنم یه تیکه اش را بر می داری و با دست به طور عمودی روی پارچه نیگه می داری و می گی : "درخت شد" . یا لوبیا سبز را وسطش یه کم انحنا داره می گی :"اُرطوم(خرطوم) فیله". یا می ری دستشویی (البته جدیدا بهش می گی "سرویس بهداشتی") و پی پی می کنی و خیلی عذر می خوام بنا به شکلش می گی "دایره، شاخ اَوزن (گوزن)، ....".  امروز صبح هم به چوب شور می گی "تُفَنت (تفنگ)" ------- برات یه دونه استیک لب و لپ خریدم که اینقدر لبات خشک نشه مخصوص...
18 مهر 1391

بازم شیرین زبونی

دختر مامان سلام ! دیروز با بابا و عمو اُحَمَد(محمد) رفتیم خونه عمو مهدی و خاله اُدا .چی ؟ خونه عمو مهدی و خاله اُدا . چی ؟خونه عمو مهدی و خاله اُدا  . خیلی بهمون خوش گذشت و شما هم خیلی شیرین زبونی کردی! یه عروسک پشه خاله فاطمه برات خریده با خودت آورده بودی و با هاش به همه نیش می زدی  و البته از وسط مهمونی بهش می گفتی مامانِ!‌می گفتم پس من کیَم؟ می گفتی :"مامان جیدَر(جیگر)" --- نزدیک ١٧ بار من رو تا دستشویی بردی در حالی که ٣ بار واقعاَ کار داشتی! هر بار که یه دستشویی غیر خونه می ریم شما می پرسی:"تمیزَ؟ اَثیفِ؟ اَثیف نیست؟ می اُب (میکروب) نداره؟ داره؟ چی؟" به قول خاله مرضیه از اینکه با اینکارت ما رو کنترل ...
16 مهر 1391

آوین و کنسرت

سلام دخترم! دیشب یکی از بهترین شب ها بود که با هم بیرون رفتیم ، با هم رفتیم کنسرت مازیار فلاحی و شما بسیار بسیار دختر خوبی بودی و تا ٢٠ دقیقه آخر که خواب بودی و مابعدش که بیدار شدی مدام می خندیدی و یکجا نشسته بودی و یکبار هم که جیش داشتی بابا بردت بیرون که کنسرت تمام شد و دیگه نیومدین تو سالن! خوشحالم که اون روزهای سخت گذشته که وقتی می رفتیم بیرون پدر ما رو در می اوردی داره تمام می شه و خیلی خیلی عاقل تر شدی و صد البته که اینطوری به هر ٣ تامون بیرون بیشتر خوش می گذره!
12 مهر 1391

یه آوینه و یه زبون و یه عالمه شیرین کاری

آوین رو به عروسک الاغ : "چرا حرف نمی زنی؟ حرف بزن من اِیف (کیف) کنم" خودتم فهمیدی که من عاشق این حرفت شدم مدام راه می رفتی و تکرار می کردیش! ---- تل مادرجون رو به حالت گوشی پزشکی تو گوشات می گذاری و از تو کابینت یه خلال دندون در می آری و به پاهام میزنی و می گی :"دارم تو رو آمپول می زنم" ---- داری می ری دستشویی : "من دارم می رم تو تنها باشی،اِریه (گریه) کنی" ----    
10 مهر 1391

وقتی تولدت نزدیکه ....

وقتی تولدت نزدیکه بیشتر به این ٢ سال گذشته فکر می کنم. به تمام روزهای سخت و شیرینش و تلخش! عزیزم ! هیچ روزی برام آسون نبود. توی این ٢ سال عملا خودم خودم را فراموش کردم و خیلی از این موضوع ناراحت نیستم! چون اگه خودم رو کنار نمی گذاشتم از مهد که می اومدی سوپ گرم و تازه نداشتی که بخوری و یا وقتی مریض می شدی و تب می کردی حوله نمناکت نصفه شبا خشک می شد و یا وقتی می خواستی دندون در بیاری هویجی رو دندونات مالیده نمی شد!! و یا ....  با به دنیا اومدنت فصل تازه ای تو زندگی من و بابا ایجاد شد و احساس می کنم هر چی بزرگتر می شی ما هم کامل تر می شیم!‌ گاهی اوقات تلنگر هایی بهمون میزنی که ساعت ها و شاید روزها فکرم رو مشغول می کنه و باعث می شه ب...
8 مهر 1391
1